تا کجا می‌شه جلو رفت؟

برای فهمیدن این که «ایکس» را چقدر دوست داری، باید ببینی چه مقدار از «همه‌چیز منهای ایکس» را حاضری قربانی کنی تا ایکس را بدست بیاوری یا حفظ کنی. مثلا اگر دنیا را معادل جنگلی با یکصد درخت بدانیم و تو یک درخت را از میان آن ۱۰۰ درخت خیلی دوست داشته باشی، برای ارزش‌گذاریِ علاقه‌ات باید ببینی که حاضری چه تعداد از آن ۹۹ درختِ دیگر را قربانی کنی تا آن تک‌درخت را نجات دهی. جایی از داستانِ «Avengers»، تانوس قرار است حلقه‌ی قدرتش را تکمیل کند؛ اما در یک‌قدمی مقصد می‌فهمد که برای تکمیل حلقه لازم است یک چیز  را که واقعا دوست دارد قربانی کند. تانوس در جهان فقط یک چیز را دوست دارد و در همان جهان، یک هدف هم بیشتر ندارد. معادله‌ی بالا برای تانوس این شکلی است: رسیدن به تنها هدف در ازای از دست دادن همه‌ی چیزهایی که در جهان دوست دارد. در نهایت، تانوس همه‌ی چیزی را که در جهان دوست دارد (دخترش را) با دست خودش می‌کشد تا به همان تک‌هدف برسد. اساسا هم خلاصه‌ی منطق «قربانی کردن» از زمان هابیل و قابیل تا امروز، همین بوده که چیزی که توی مُشتت نگه داشته‌ای را رها کنی تا بتوانی چیز دیگری که می‌خواهی را در دست بگیری.
فکر می‌کنم که تماشای مُردنِ خودم را دوست دارم. آنقدر که حاضرم برایش چیزهای زیادی را قربانی کنم. اما به معنای کلمه، چیزهای زیادی ندارم که واقعا دوستشان داشته باشم و ارزش قربانی شدن داشته باشند. آخرین بار که شمردم، چهار تا بیشتر نبودند. تا امروز دوتای‌شان را قربانی کرده‌ام و دیگر ندارم‌شان. عوضش توانسته‌ام چندقدم جلوتر بروم. فعلا نمی‌توانم بمیرم؛ چون مرگ به معنی نرسیدن به چیزهای دیگری‌ست که هنوز می‌شود بهشان رسید و هنوز می‌شود به چیزی که دلم می‌خواهد نزدیکتر شوم. هدف از فکر کردن، اینه که ایده‌هات به جای خودت بمیرن. فکر کردن، آزادی می‌خواهد و دلم می‌خواهد جای دیگری فکر کنم و بتوانم صادق باشم، حرف بزنم و آخر شب معلوم نباشد خانه‌‌ام کجاست. این‌ها را گفتم که بگویم الان وقت خوبی برای قربانی کردنِ همین چند نوشته‌ی ناچیز و هویت نویسنده‌شان است.
القصه. اینجا گمانم پایان خوبی برای شهروند مریخی است. سعی می‌کنم مطالبی که به نظرم معقول و غیرشخصی‌ست را در آرشیو نگه دارم و بقیه‌ی چیزها را هم تا جای ممکن دست نزنم. بخش مطالب احتمالا تا مدتی آپدیت نخواهد شد.

ممنونم.

۱۲ نظر ۹ موافق ۷ مخالف
پیمان ‌‌
۲۶ آذر ۰۸:۱۹

نمی‌دونم چی شده که قصد رفتن کردی. جدای از این‌ها خواستم بگم سال‌ها از خوندن نوشته‌هات لذت بردم و طرز نگاه و روایت جالبت برام زیبا و دلنشین بوده. هیچ وقت نبوده که نوشته‌ای رو نخونده گذاشته باشم.
رفتن تو یک وبلاگ دوست‌داشتنی دیگه رو از بلاگستان کم می‌کنه و این فضا برای من یک قدم ناراحت‌کننده‌تر می‌شه.

امیدوارم هر هدفی که داری درش موفق باشی.

پاسخ :

سلام پیمان جان. چندبار در این یکی دو هفته‌ی اخیر، پست‌هایی که در مورد نوشتن توی بلاگستان نوشتی رو خوندم و فکر کردم بهشون و اینکه آیا تصمیم درستی دارم می‌گیرم یا نه. صادقانه بخوام بگم، حسودیم می‌شه بهت که می‌تونی آزادانه بنویسی توی فضایی که به هویت واقعی‌ت لینک شده. من  راستش نمی‌تونم دیگه یک قسمت بزرگ از چیزهایی رو که دلم می‌خواد بنویسم. پایان پست رو کمی ویرایش کردم که قصدم واضح‌تر باشه. و حتی همین که بعضی از دوستای قدیمی انتظارِ خوندن یه چیز رو دارن و من اون چیز رو دوست ندارم یا دیگه بهش اعتقادی ندارم یا به هر دلیلی دیگه بهش فکر نمی‌کنم و دربارش نمی نویسم، یه عذاب وجدان و درگیری جزئی می‌ده که الان نمی‌شه تحملش کنم.
خیلی بیشتر از اون چیزی که حدس بزنی خوشحال بودم و هستم از اینکه اینجا رو می‌خوندی. وبلاگت رو نزدیک سه سال و بیشتره که فارغ از اینکه چیز جدیدی بنویسی یا نه، باز می‌کنم و می‌خونم. و کلا با دو سه جا اینطوری رفتار می‌کنم.
به یادت می‌رم گاهی توی ویکیپدیا و مقاله‌ی فارسی ادیت می‌کنم. نه اینطور که ببینم فلان مقاله نقص داره و باید ویرایش شه. اینطوری بوده که داشتم می‌چرخیدم اینور و اونور و یهو یاد یه پست رندم از وبلاگت افتادم و گفتم حالا که وقت هست، برم یه سر تا ویکیپدیا ببینم فلان صفحه‌ها توی چه حالی‌ان و نیاز به اضافه شدنِ چیزی دارن یا نه. اولین باری هم که چیزی رو ویرایش کردم، گمونم روزی بود که درمورد کامیونیتی فارسی ویکیپدیا نوشته بودی. شایدم نه. ولی آخرین ادیت‌هام رو مطمئنم به یاد خودت انجام دادم.

خلاصه که دمت گرم. و دنیا رو چه دیدی. شاید یه روز بدون اینکه بفهمی، برام یه جا کامنت گذاشتی یا سابستک‌م رو سابسکرایب کردی :))
قربونت. همچنین

(بعدا نوشتم اینو: الان رفتم توی قسمت وبلاگ‌های به‌روز شده. یه کم ناراحت‌کننده بود تیترها و مطلب‌ها. من حتی به همین بیان هم به چشم سنگری نگاه می‌کردم که باید حفظش کرد. حداقل بخاطر امکاناتی که داره و فرصتی که می‌ده برای در تماس بودن با مخاطب فارسی زبون. هنوز مطمئن نیستم کجا می‌نویسم بعد از اینجا. شایدم همین پلتفرم رو حتی انتخاب کنم باز. ولی درکل سوال مهمی بوده برام که کجا بهترین جاست برای نوشتن. هنوز به جواب مشخصی نرسیدم. اگر دوست داشتی خصوصی یا عمومی نظرت رو بگو بهم.)
جودی ابوت
۲۶ آذر ۱۱:۵۳

یعنی یکی دیگه از وبلاگ‌هایی که همیشه پست‌های جدیدش رو چک می‌کنیم، قرار نیست دیگه آپدیت بشه؟ تعطیلی دلخوشی‌های کوچک...

 

پاسخ :

اگر چیز به‌درد‌بخوری برای اینجا داشتم احتمالا ادامه می‌دادم. همین که خودت انتظار داشته باشی اینجا فلان چیز رو بخونی، نمی‌ذاره من اون چیزی رو که به نظرم دوست دارم بنویسم رو بنویسم. نه که تقصیر شما باشه. من اونقد شاید قوی نباشم که نپذیرم چیزی رو بنویسم که به انتظارات فلان آدم بر بخوره.
دمت گرم
نسرین ⠀
۲۶ آذر ۲۲:۵۲
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

کاش قانونش اینجوری بود که برای قربانی کردنش رضایت مخاطب هم لازم بود ولی خب دنیا هیچ وقت جای عادلانه‌ای نبوده.‌

یه روز میام **** و یقه‌ات رو می‌گیرم‌ بابت قربانی گردنش...

قول می‌دم مثل دفعه قبلی نشه.

پاسخ :

نسرین اگر لینک پرداخت یا کمک مالی داشتم، یه کم سخت‌گیرانه تر تصمیم می‌گرفتم :)))‌ازین حیث که می‌‌گفتم مدیونم یه کوچولو. ولی خب با خودم می‌گم اینم یه تجربه ست دیگه.
دمت گرم که پیگیر اینجا بودی.
مسعود کوثری
۳۰ آذر ۱۴:۳۵

چقدر به خوندن این پست نیاز داشتم :)

پاسخ :

قربون شما.
جیران کمندی
۳۰ آذر ۲۲:۵۱

میری؟ نرو!

پاسخ :

سعی کردم مشخص کنم علت رو. همه رو می‌خونم.
پیمان ‌‌
۰۱ دی ۰۴:۴۳

خیلی افتخار داره که چنین تاثیر مثبتی گذاشتم. خوشحالم و ممنون که این حس رو بهم دادی.

 

پ.ن: راستش من کم پیش می‌یاد به دنبال «بهترین» باشم. گشتن دنبال بهترین‌ها زندگی رو سخت می‌کنه. به بد و خوب اهمیت می‌دم و به نظرم بیان و یوتیوب جاهای خوبی هستن حتی اگه بهترین نباشن.
مهم‌ترین ویژگی برای من سرچ‌پذیری در گوگل هست. الان بعضی پست‌های من بعد از چهار پنج سال هنوز بازدید روزانه از گوگل دارن. اگر من پستم رو در تلگرام یا توئیتر منتشر می‌کردم فقط همون روز دیده می‌شدن و خلاص. ولی پست‌های وبلاگ ماندگارن. (+ بازدید ده پست اول من بالای پنج هزاره که یعنی در حد فیو استارهای توئیتر. ولی برای خواننده‌های باکیفیت‌تر، یعنی کسانی که سرچ کرده بودن و دنبال مطلب بودن)
چیز دیگری که برام مهمه خواننده‌های اهمیت‌ده هستن. وبلاگ برای این ویژگی جای عالیه‌ایه. شما ممکنه صدها عضو در کانال تلگرامی داشته باشین ولی ده نفرشون واقعا بخونن. ولی وبلاگ این طور نیست. اگر کسی زحمت نوشتن آدرس و باز کردن صفحه وبلاگ رو بده خواننده‌ای واقعیه و دنبال مطالبت. این خواننده‌های اصیل حس لذت‌بخش‌تری برام داره تا پلتفورم‌های دیگه که پر از دنبال‌کننده‌ای ولی مطالبت نه‌چندان مهم.

پاسخ :

قربونت.
آره. بامزگیش اینه که این طرز فکر، بزرگترین ضربه‌شو موقع خریدن لباس و غذا و بقیه‌ی انتخاب‌های روزمره می‌زنه :)) به یوتیوب خیلی جدی‌تر دارم فکر می کنم اخیرا. اونجا رو امتحان می‌کنم بهار یا تابستون.

کاملا موافقم. مشکل من با تلگرام همینه. وگرنه خیلی زودتر نقل مکان می‌کردم اونجا. نوشتن هم توش دردسر کمتری داره. گاهی وبلاگم با سرچ‌هایی میاد بالا که خودم تعجب می‌کنم... درکل اگر می‌شد توی تلگرام هم چیزی مثل فید داشت، خیلی بهتر می‌شد. ولی نمی‌شه آدم خودشو گول بزنه. اونجا برا این کارا طراحی نشده. خواننده‌های ثابت، مهم‌ترین چیزایی‌ان که از الان ناراحتم بابتش و باعث می‌شه یه کم پشیمون باشم. همین ۱۰-۲۰تا وبلاگی که مستمر دنبالشون کردم و در آینده هم می‌کنم، واقعا برام ارزشمندن چون چیزی‌ان که برام سال‌ها طول می‌کشه تا بتونم دوباره ترکیبی مثل اونا رو پیدا کنم.
ارادت
پیمان ‌‌
۰۱ دی ۰۴:۴۴

راستی، بله امیدوارم اگر نوشتی پیدات کنم.

آیس لاته
۰۲ دی ۱۳:۰۸

اینکه دیگه نمیتونم نوشتههات رو بخونم واقعا برام غمگین‌کننده خواهدبود؛ مخصوصا برای منی که چند سال قبل پنجشنبه‌‌ها صفحه یکی مونده به آخر جیم رو باز میکردم تا ببینم اون هفته نوشته‌ت رو میخونم یا نه.

خوندن نوشته‌هات برام شده بود یه سرگرمی جذاب و شاید حتی یه دلخوشی کوچیک!

اما خب شاعر میگه که: در بزم دور یک قدم درکش و برو / یعنی طمع مدار وصال مدام را

 

برات بهترین‌ها رو آرزو دارم؛ امید، سلامتی و دل خوش!

پاسخ :

تو از همون موقع هم لطف داشتی. برای اون یادداشت‌های پنجشنبه هم باید از دویست‌تا فیلتر رد می‌شدم تا بتونم یه چی بنویسم که احتمال سانسور یا حذفش کمتر باشه :))) دقیقا از اونجا هم برای همین محدودیتش اومدم بیرون. اینجام یه جورایی همون حس رو داره، ولی به مراتب کمتر.
امیدوارم یه مدت دیگه بتونم همینجا هم بنویسم. فعلا درگیر جاهای دیگه‌ام و عمده‌ی چیزی که دلم می‌خواد راجع بهش حرف بزنم، یا به درد اینجا نمی‌خوره و یا به نفعم نیست که اینجا بنویسمش.

بح بح به شاعر. همچنین و قربونت
فو فا نو
۰۴ دی ۰۳:۰۰

خیلی جالبه که دوتا پست اخرت هم به تنهایی برای من یاداور کایکی دیشو بود که بت گفتم قبلا باز =)))))) 

پاسخ :

تازه شروع کردمش. نرسیدم هنوز به کایکی. ولی خب یه بار توی این فندوما خوندم درموردش. قابل درکه گمونم که چرا این فکرو می‌کنی. :))
-دایناسو ر-
۰۷ دی ۱۴:۳۲

امروز بعد مدت ها دارم وبلاگ‌گردی میکنم و دومین پست خداخافظی رو می‌خونم. 

راستش ناراحت‌کننده است.

پاسخ :

آره می‌تونه ناراحت‌کننده هم باشه. ولی خب دلایل من برای خودم کاملا معقول و منطقی بود. چیزایی که الان دلم می‌خواد بنویسم، نیازمند یه جور ناشناس بودنِ رادیکاله که اینجا دیگه فرصتش نیست. بطور موازی شاید بعدا ادامه دادم. ببینیم چی می‌شه.
حیات ..
۰۸ دی ۲۲:۳۶

من خیلی کم میام بیان ولی جزو وبلاگایی بودی که اگه ستاره‌ت روشن میشد، حتما میومدم میخوندمت، شاید هم چند بار. می‌چسبیدن نوشته‌هات

برات آرزو‌های خوب خوب میکنم.

کاش اگه جای دیگه نوشتی خبرشو به ما هم بدی.

پاسخ :

خوشحالم که بهت خوش می‌گذشته. ممنون که گفتی.
شاید همینجا بعدا بنویسم. ولی خب آلردی شروع کردم به نوشتن در جاهای دیگه. اینجا رو نگه می‌دارم برای همین تک و توک کسانی که لطف داشتن و می‌خوندن.
-دایناسو ر-
۱۸ دی ۱۵:۲۳

قابل احترامه و ما هم به خودمون اجازه نمیدیم که درخواست کنیم کسی بمونه یا بنویسه یا اینکه تو چه بستر بنویسه. همه ی ادم ها خودشون بهتر میدونن که تو شرایطی که دارن چی بهتره. هر جا هستی موفق باشی :)

ضمن اینکه، خب ما هم نمیشناسیمت :دی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
«محل تجمع حرف‌های بدیهی»
طراح قالب : عرفـــ ـــان