ارزش‌ها و اصل‌ها

یک شباهت میان من و بابا این است که جفتمان هنگام رانندگی در خیابان‌های شلوغ و تنگ، با دیدن هر خودرویی که دوبله پارک کرده و باعث ذره‌ای ترافیک شده، شروع می‌کنیم به غر زدن و توضیحِ این واقعیت به سایر سرنشین‌های ماشین که «دوبله پارک کردن بد است و نباید دوبله پارک کرد».
یک تفاوت میان من و بابا این است که او در مواقع اضطراری مشکلی با دوبله پارک کردن در خیابان‌های خلوت‌تر یا ۱۰-۱۵ ثانیه توقف غیرمجاز در حاشیه خیابانی شلوغ ندارد. یک‌جور تبصره دارد که این موقع‌ها دستش را باز می‌گذارد. من این تبصره را در مورد رانندگی ندارم. خودم را مجبور می‌کنم که آنقدر جلو بروم و دور بزنم تا بالاخره یک جای پارک واقعی/آدمیزادی پیدا کنم.  در چنین مواقعی اگر بابا همراهم باشد، بلااستثنا دعوایی راه می‌اندازد با موضوع احمق بودن من و این که بلد نیستم مسائل را اولویت‌بندی کنم.
یک‌بار مفصل به این فکر کردم که چرا هربار اینطور می‌شود. آخرش به این نتیجه رسیدم که احتمالا مشکل از رویکردمان در قبال رانندگیِ خوب و مسائل مرتبط به آن است. رویکرد بابا به رانندگیِ خوب، رویکرد ارزشی است و رویکرد من اصولی. بابا از رانندگی خوب، شهر کم‌ترافیک و انضباط در پارک کردن خوشش می‌آید و همه‌ی این‌ها برایش ارزشمند است. ولی ارزش‌ها لزوما منجر به رفتارهای ثابت نمی‌شوند. تفاوت اصل و ارزش در این است که اصل، اولا انعطاف خاصی ندارد و ثانیا مادامی که برقرار باشد، منجر به انجام دادن یا ندادنِ کارهای خاصی می‌شود. مثلا مفهوم «راست‌گویی» برای بیشتر آدم‌ها ارزش است، اما دروغ نگفتن برای تعداد قابل توجهی از همان اکثریت، اصل نیست. به‌خاطر همین می‌شود دروغ گفت و در عین‌حال، راستگویی را ارزشمند دانست. چون وقتی نوبت به انتخاب بین اصول و ارزش‌ها برسد، همواره اصول برنده‌اند. اگر در موقعیتی، کاری خلاف نظام ارزشی‌مان انجام دهیم، احتمالا آن ارزش در تضاد با اصول‌مان بوده. (واضح بود؟)
اصول، عموماً پرکتیکال‌تر از ارزش‌ها هستند. ارزش‌ها تعیین‌کننده‌ی مسیرند و اصول، تعیین‌کننده رفتار. تعداد اصل‌های زندگی هم به نظرم به‌مراتب کمتر از ارزش‌هاست. مثلا اصول زندگی من از تعداد انگشت‌های یک دست هم فراتر نمی‌رود. در مقابل، ارزش‌هایی که برای خودم داشته‌ام (و البته الان خیلی‌هایشان از بین‌رفته‌اند) زمانی حدود بیست‌تا بوده‌اند. وقتی خلاف یک ارزش عمل می‌کنیم، دنیا به آخر نمی‌رسد. همانطور که وقتی پدرم دوبله پارک می‌کند، دچار درد روحی نمی‌شود و زندگی‌اش به همان روال سابق ادامه دارد. حتی صبح روز بعد که بیدار می‌شود، باز هم از دوبله پارک کردنِ دیگران ایراد می‌گیرد. اما وقتی اصل را زیر پا می‌گذاری، از همان لحظه بخشی از ساختمان وجودی‌ات فرو می‌ریزد. صبح روز بعد هم یا باید آن اصل را فراموش کنی، یا باید بمیری.

۱ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف
فرهاد
۲۲ مرداد ۱۱:۰۷

عجب نوشتی!

پاسخ :

سلامت باشی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
«محل تجمع حرف‌های بدیهی»
طراح قالب : عرفـــ ـــان